یک رزیدنت...

در مسیر...

طبقه بندی موضوعی

...

شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۸، ۰۲:۱۰ ب.ظ
اعتیاد که شاخ و دم نداره...

CBT

پنجشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۸، ۱۰:۰۸ ب.ظ

توی روان‌پزشکی، یه چیزی داریم به اسم CBT یا cognitive behavioral therapy.
به طور خلاصه، قضیه‌ش اینه که مثلاً یه نفر که یه مشکلی داره، مثلاً همیشه خشمگینه، یا استرس داره، یه جدولی بهش می‌دن، می‌گن احساساتتو بنویس توش. با تاریخ و ساعت.
بنویس توی چه موقعیتی اون احساس ایجاد شده؟ چه حسی داشتی؟ چقدر از حس‌ات مطمئنی؟ چی دقیقاً باعثش شده؟ برداشت اصلی تو از اون موقعیت چی بوده؟ چه برداشت‌های دیگه‌ای می‌تونستی داشته باشی؟ از اون برداشت‌ها، چندتا برداشت خوب و چنتا برداشت بد رو بنویس.
بعد از یه مدت، طرف متوجه می‌شه که توی موقیت‌های خاص، همیشه یه برداشت خاص از شرایط داره در حالی که لزوماً برداشتش صحیح نیست. یعنی مثلاً می‌فهمه که وقتی نمره‌ش کم می‌شه، لزوماً آدم بی‌ارزشی نیست.
یعنی عملاً این روش، میاد حساب‌کتاب‌های ناخودآگاه ما رو میاره جلو چشم‌مون... و بعد از یه مدت، وقتی توی اون شرایط قرار می‌گیریم، می‌تونیم دست خودمونو بخونیم و جلوی خودمونو بگیریم از این که وارد فرایند خودتخریبیِ همیشگی بشیم...

حجاب

پنجشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۸، ۱۰:۰۰ ب.ظ
من خودم حجاب رو دوست دارم. همین‌طور، اگه بخوام ازدواج کنم، دختر باحجاب رو واقعاً بیشتر می‌پسندم.
اما،
نمی‌فهمم این همه سخت‌گیری حکومت روی حجاب واسه چیه. چرا مثلاً دختری که داور شطرنجه و خارج از کشور عکسای بی‌حجابش منتشر شده، باید بترسه بیاد ایران، در حالی که ملت توی خیابونای تهران به معنای واقعی کلمه بی‌حجابن؟ چرا نمی‌تونیم قبول کنیم که خیلی چیزا دیگه مثل قبل نیست؟ چرا همیشه سعی می‌کنیم پوسته‌ی یه چیزی رو نگه داریم، در حالی که می‌دونیم مغزش تهی شده؟
چرا مردم رو «مجبور» می‌کنیم به یه سری رفتارها؟
مگه زمان شاه، که کاباره بود و مشروب‌فروشی بود و باحجاب و بی‌حجاب آزاد بودن، دین و ایمان مردم از کف برفت؟ مگه همون مردم توی همون شرایط، واسه اسلام انقلاب نکردن؟ مگه مردم توی همون شرایط، تمام قد پشت یه روحانی نایستادن؟ آیا نمی‌شه نتیجه گرفت که حساسیت‌های بی‌مورد، صرفاً مردم رو ریاکارتر و ضداسلام‌تر بار میاره؟


پ.ن: پست‌هام، همه‌ش شده حرفای سیاسی. یه مدت باید استراحت بدم به خودم. چرت‌وپرتای همیشگی رو بنویسم... :)

به جرم سوال

چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۸، ۰۸:۳۲ ب.ظ
۱- قبل از این که ویدیویی منتشر بشه که نشون بده دو موشک شلیک شده، توی اینستا از ملت پرسیدم که چرا دم صبح یکی باید از آسمون فیلم بگیره؟ گفتند دو موشک شلیک شده. پرسیدم چطور فهمیدید؟ جوابی نداشتند.
۲- به خاطر این سوال، چندین و چند نفر آنفالو یا بلاک‌ام کردن.
۳- من فقط سوال پرسیده بودم. اونا حتی تحمل سوال هم نداشتند. گرچه بعضیاشون هم سعی کردن با دلیل بهم ثابت کنند. بعضیاشون هم موفق شدند و منم قبول کردم.
۴- اونایی که حتی تحمل یه سوال و تقاضای جواب منطقی -بدون تعصب- رو ندارن، اگه روزی به قدرت برسن، مطمئنم که از سردمدارای فعلی هم تندروتر و خشن‌تر و بی‌منطق‌تر می‌شن. شاید در حدِ علم‌الهدی به توانِ ۱۰۰.
۵- دلگیرم از وضع موجود. از اتفاقات به وجود اومده، و از واکنش مردم به اتفاقات به وجود اومده، و از واکنش مسئولین به اتفاقات به وجود اومده.

گل

سه شنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۸، ۰۹:۴۱ ب.ظ
۱- توی کتاب، نوشته طی یک مطالعه، یک چهارم از اینترن‌های رشته‌ی پزشکی، تجربه‌ی گل کشیدن دارن!
۲- من نه تنها تا این لحظه گل نکشیدم، بلکه حتی سیگار هم نکشیدم. حتی یک بار.
۳- احساس می‌کنم دارم با جامعه غریبه می‌شم. احساس می‌کنم جامعه، یا حداقل نسل من، داره به سمتی می‌ره که واسم غیر قابل تحمله. خیلی غیر قابل تحمل. بحث صرفاً سر سیگار نیست. سر گل هم نیست. همه چی همین‌طوره. روابط دختر و پسر هم همین‌طوره. نامردی و خیانت هم همین‌طوره. نمی‌دونم چطوری توصیف کنم حالمو. حالم خوب نیست...
۴- من، کسی‌ام که همیشه سعی کردم خوب باشم... و خیلی وقتا هم دلم می‌خواسته بعضی از اون کارایی که خوب نمی‌دونم رو انجام بدم. گاهی انجام دادم ولی اکثر اوقات انجام ندادم. من، هرگز یک آدمِ معتقدِ خالص نبودم. من آدم معتقدی بودم که دلش می‌خواد ولی جلوی خودشو می‌گیره. من، توی وسط طیف گیر کردم. نه کاملاً این‌وری‌ام، نه کاملاً اون‌وری. واسه همینم عملاً به هیچ گروهی احساس تعلق نمی‌کنم. توی هیچ گروهی هم جایی ندارم. نه مثل مؤمنا به آخرتم امید دارم، نه مثل بی‌دین‌ها لذتای دنیا رو چشیدم. من همونی‌ام که خدا می‌گه «خسر الدنیا و الآخره».
۵- وقتی تکلیفم با خودم روشن نباشه، احتمالاً توی ازدواج هم شکست بخورم. احتمالش اصلاً کم نیست. نمی‌دونم چند نفر مثل من هستن که شرایط منو تجربه کنن. درکم کنن. یا پا به پای من حرکت کنن. نمی‌خوام همسرم متعصب‌تر از من باشه چون نمی‌تونم تحمل کنم... نمی‌خوام همسرم اُپن‌تر از من باشه چون بازم نمی‌تونم تحمل کنم. من حتی تکلیفم با خودم مشخص نیست که کدوم‌وری ام. من حتی خودمو هم نمی‌تونم تحمل کنم. من مثل راننده‌ای هستم که وقتی رسیده به دوراهی، نتونسته تصمیم بگیره که بره راست یا چپ... و محکم خورده به گاردریل وسط جاده. الانم داره خون‌ریزی مغزی می‌کنه. در ظاهر خیلی آروم سرش روی فرمون افتاده ولی در باطن، آروم داره می‌میره.
همین...

خانم عرب

سه شنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۸، ۰۵:۴۴ ب.ظ
ما تو مرکز رضاییان، بچه‌های خیلی خوبی بودیم :) همیشه سر وقت می‌رفتیم، از زیر کار در نمی‌رفتیم، با پرسنل خیلی خوب بودیم، کلاً در نظر اونا بچه‌های استثنایی و عالی‌ای بودیم.
خانم عرب، یکی از افرادی که بود اونجا کار می‌کرد. یه جورایی سرپرست ما بود. مثلاً اگه توی پر کردن سامانه، به مشکلی بر می‌خوردیم، بهترین کار این بود که از خانم عرب کمک بگیریم.
خانم عرب زن بسیار خوبی بود. این که حالا ماها هم بچه‌های خوبی بودیم و از دربون تا رییس به همه سلام می‌کردیم به کنار، ولی اونم به طرز عجیب غریبی خیلی خوب بود. دلسوز بود. عین یه مامان بود. در عین مهربونی، حواسشم به همه چی بود.
حالا ۲۴ روز از پایان اون بخش گذشته... دیروز به من زنگ زده می‌گه صدامو شناختی؟ می‌گم بله خانم عرب مگه می‌شه نشناسم... :) می‌گه راستشو بخوای دکتر فلانی داشت حرف می‌زد، گفت این بچه‌های گروه قبل انگار واسه کلاسا یکی دوتا غیبت دارن. نمره‌شونو نمی‌دم. از من نشنیده بگیر. زنگ زدم بهت که دو سه روز دیگه زنگ بزنی به دکتر فلانی واسش توضیح بدی. یه جوری راضیش کنی. از من نشنیده بگیریا. می‌دونم بچه‌های خوبی بودین بعیده غیبت داشته باشین. تو نماینده‌شونی. برو راضیش کن. گفتم دست شما درد نکنه خانم عرب... خیلی خیلی ممنون... چشم حتماً...

امروز دوباره زنگ زده. می‌گه نمی‌خواد زنگ بزنی... خودم رفتم مخ دکتر رو خوردم... راضیش کردم که نمره‌تونو کم نکنه... :)

خانم عرب... ۲۴ روز از اون بخش گذشته... دیگه نه ما تو رو می‌بینیم نه تو ما رو. دیگه نه ما محتاج توییم نه تو محتاج ما. چه فرقی به حالت می‌کنه که ما نمره‌مون چطور بشه؟ می‌تونستی از این قضیه راحت بگذری... ذهنتو درگیرش نکنی... بگی خب لابد غیبت داشتن به من چه... تو چرا اینقدر خوبی؟ چرا اینقدر دلسوزی؟ چی شده که این‌جوری شدی؟ چیکار کنم که مثل تو باشم؟ تو اصن انگار اصفهانی نیستی... از بهشت اومدی تو این جهنم... خوش به حال خونوادت... کاش همیشه حالت خوب باشه...

آیه‌ی منع دوست دختر/دوست پسر؟

سه شنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۸، ۰۴:۵۷ ب.ظ
نوشته بود:
قرآن کریم در دو جا، یکی در سوره مائده آیه ۵ و دیگری در سوره نساء آیه ۲۵ زنان و مردان را از داشتن روابط دوستانه با جنس مخالف بر حذر داشته است و آن را مورد مذمت قرار داده است. آیه ۲۵ سوره نساء به مردان می‌گوید: با دخترانی که روابط دوستی مخفیانه‌ای با دیگران داشته‌اند ازدواج نکنید.

«...فانکحوهن باذن اهلهن و اتوهن اجورهن بالمعروف محصنات غیر مسافحات و لا متخذات اخدان...؛ آنان را با اجازه خانواده‌هایشان به همسری خود در آورید و مهرشان را به طور پسندیده به آنان بدهید (به شرط آنکه) پاکدامن باشند و زناکار و دوست‌گیران پنهانی نباشند.»

پ.ن: هوم... نمی‌دونستم آیه‌ای وجود داره که به «دوست شدن» هم مستقیماً اشاره کرده باشه.
پ.ن ۲: یادم نره مفصل درباره حس‌ام به روابط دوستی، تجربه خودم، و حسم درباره خودم بنویسم.

...

دوشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۸، ۱۰:۱۷ ب.ظ
حال‌مون خوب نیست. حال هیچ‌کدوممون...

دی ۹۸

يكشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۴۲ ب.ظ

من باور نمی‌کنم اینایی که میان تو خیابون کف و سوت می‌زنن، داغ‌دار کشته‌های هواپیما باشن...

یا اینایی که عکس سردار سلیمانی رو پاره می‌کنن...

اینا مردم نیستن...

بعدم، حالا سپاه این همه از آسمون کشور محافظت کرده، یه دفه اشتباه کرده (که بسیار مشکوکه. سپاهی که پهپاد آمریکایی گلوبال هاوک رو توی جنوب می‌زنه و هواپیمای کناریش که پر از آدمه رو نمی‌زنه)، دلیل نمی‌شه کل عملکردش رو ببریم زیر سوال...

تازه، اینا که اصن بحث‌شون سپاه نیست...
صاف دارن به شخص آقای خامنه‌ای فحش می‌دن! اون چیکار کرده...

و جدای از این‌ها، واسه من واقعاً مشکوکه که این خطای انسانی، واقعاً یه خطای انسانی ساده باشه...
اون یارویی که از اصابت موشک فیلم گرفته، چطور توی چهار پنج ثانیه دوربینو در اورده فیلم گرفته؟

این از قبلش هم داشته از آسمون سیاه فیلم می‌گرفته...
چرا باید یه نفر نصف شب از آسمون فیلم بگیره؟ اونم صاف از همون نقطه...

در برخورد با اعتراضاتی که بو دار به نظر می‌رسن، باید محتاط بود... و نه احساسی...

از عملکرد سپاه توی این موضوع دفاع نمی‌کنم. ولی باید صبر کرد تا جعبه سیاه بررسی شه و زوایا روشن شه به مرور.

 

«تا حقیقت بند کفش‌هایش را ببندد»، دروغ همه‌ی دنیا رو دور زده...

همین...

...

يكشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۸، ۰۷:۳۵ ب.ظ
اختلال نعوظ در مردان، یکی از علل شایع خیانت در خانم‌هاست.
حقیقت غم‌انگیزیه... یه مرد، علاوه بر این که از یه بیماری رنج می‌بره، باید یه درد بزرگ‌تر به اسم خیانت همسر رو هم تجربه کنه...