یک رزیدنت...

در مسیر...

طبقه بندی موضوعی

بلوغ اجتماعی

چهارشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۸، ۰۷:۱۷ ب.ظ

هرچقدر سن‌ات بیشتر شه، و ارتباطاتت بیشتر شه، و بالغ‌تر شی، بیشتر به این نتیجه می‌رسی که توی روابطت، تنها کاری که می‌تونی بکنی و باید بکنی، اینه که واسه دیگران تا جایی که می‌تونی خوب باشی؛ اما یه اپسیلون هم انتظار خوبی از هیچ‌کس نداشته باشی.
نه واسه آرامش دیگران، بلکه واسه آرامش خودت...

این، به نظرم اساسی‌‌ترین اصل روابطه.

...

شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ۰۵:۲۲ ب.ظ
خدایا، کلاً شکرت...

تست اسپرم

پنجشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۸، ۱۲:۴۲ ب.ظ

(گلاب به روتون)
یادمه دبیرستان بودم، بعد از یه سرماخوردگیِ سخت (شایدم آنفولانزا) بیضه‌م درد گرفته بود...
رفتیم پیش اورولوژ، معاینه کرد و تست اسپرم نوشت...

یکی از عجیب‌ترین صحنه‌هایی که یه نفر تو زندگیش می‌تونه تجربه کنه، این صحنه‌ست که با بابات بری آزمایشگاه، یارو یه ظرف بهت بده بگه برو تو دستشویی اینو پُرش کن. بعد در حالی که خندت گرفته، خودتو بزنی به اون راه و از بابات (که با یه قیافه‌ی پوکر فیس وایساده) بپرسی حالا باید چیکار کنم؟! و باباتم بگه خب، برو، یه ذره با خودت وَر برو...
بعد، بری دستشویی، در عرض چند دقیقه، زود ظرفو پر کنی و بیای بیرون، و جلوی چشمای بابات، اون ظرفِ پُر رو بذاری سر جاش و بگی خب بریم دیگه ... :))

داشتم به این فکر می‌کردم که بابام اون لحظه چی گفته تو دلش؟ یحتمل گفته: یا علی! این هیولا چقد حرفه‌ای بود. :|| :))

آهنگ

جمعه, ۴ بهمن ۱۳۹۸، ۱۱:۳۲ ب.ظ

عاشق - سیاوش قمیشی⁦❤️⁩
خیلی ممنون - سیاوش قمیشی⁦❤️⁩
دزیره - چاوشی⁦❤️⁩
پروانه‌ها - چاوشی⁦❤️⁩

و خیلی آهنگای دیگه...

 

پ.ن: از هیچ آهنگ قِری‌ای لذت نمی‌برم... اما از آهنگایی که تم غمگینِ قشنگی دارن، بی‌نهایت لذت می‌برم... دوپامینی که تو مغزم ترشح می‌شه، وصف‌ناشدنیه...

شایان

جمعه, ۴ بهمن ۱۳۹۸، ۱۲:۳۴ ب.ظ
شایان، که دو ترم بالاتر از ما بود، که پسر آروم و خوبی بود، که گهگاهی توی راهروها می‌دیدمش، امروز خبر اومد که فوت کرده. بی‌هیچ توضیح اضافه‌ای. همین... فوت کرده... می‌گن قلبش وایساده. تموم... به همین راحتی... باور نکردنیه... هرچی عکسشو نگاه می‌کنم، باورم نمی‌شه که به همین راحتی، تموم شد رفت...

این بود زندگی؟

دوسش داری؟

چهارشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۸، ۱۱:۲۸ ب.ظ
چند سال پیش، یکی از بچه‌های کلاس -سینا- که با هم رفیق بودیم، بهم گفت از شیدا -همکلاسی- خوشش اومده...
من از ترم ۱، که نماینده بودم، با دختره گه‌گاهی حرف می‌زدم. صمیمی بودیم. می‌دونستم دختره از یکی از پسرا خوشش میاد... خیلی هم خوشش میاد. عاشق بود دیگه... بدجور هم عاشق بود.
اما اینو به دوستم نگفتم... گفتم شیدا رو دوسش داری؟ برو بهش بگو... عاشقشی؟ برو بهش بگو...
رفت گفت. و طبیعتاً، شیدا هم بهش گفته بود من آمادگی رابطه رو ندارم...
بعد، سینا اومد پیشم گلایه کرد که تقصیر توئه... اگه بهم نگفته بودی برو، نمی‌رفتم و غرورم پایمال نمی‌شد.
بهش گفتم اگه نرفته بودی، تا آخر عمر حسرتِ گفتنش تو دلت نمی‌موند؟ هی به خودت نمی‌گفتی اگه رفته بودم جلو، شاید، شاید، شاید، به دختره می‌رسیدم؟
گفت چرا...
گفتم: از سعدی یاد بگیر... «که گر مراد نیابم، به قدر وسع بکوشم...» و، گور بابای غرور!

من، من، من

سه شنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۸، ۱۰:۲۳ ب.ظ
اول، یه اندانسترون بندازید بالا که بالا نیارید.
بعد، دنیای دور و برمون رو یه نَمه دقیق‌تر نگاه کنید.
می‌بینید که تقریباً همه، تا جایی از حق دفاع می‌کنن که به نفع خودشون باشه. و این افتضاحه...
یه کانالی، پی‌دی‌اف تموم جزوات و کتاب‌های مؤسسه‌ها رو -که کپی‌رایت داره قاعدتاً- گذاشته و خیلی هم راحت تبلیغ می‌کنه. بعد در همین کانال، یه پست می‌ذاره با این تیتر: «فرهنگ، الکی درست نمی‌شه.» و زیرش، فیلمی می‌ذاره از مردم روسیه که به آمبولانس اجازه عبور دادن. باریکلاً ادمینِ طرف‌دارِ فرهنگ. بابا فرهنگ‌دوست. نکشیمون.
یا مثلاً دایی بنده، اعتقاد داره به آزادی بیان. می‌گه همه باید عقاید خودشون رو آزادانه ابراز کنن. می‌گه عضو همه‌جور کانالی هست تا از عقاید و دیدگاه‌هاشون مطلع بشه. اصلاح‌طلب، اصول‌گرا، برانداز، بی‌بی‌سی، فلان...
بعد همین آقا، اگه به یکی از پست‌های چرتی که تو گروه گذاشته پاسخی بدی، ۴۰ خط جواب می‌نویسه و می‌کوبونتت. طرفدار آزادی بیانه ولی به راحتی توهین می‌کنه. می‌گه همه باید عقیده‌شونو ابراز کنن اما اگه تو نظر بدی، می‌گه من ۴۰ سال ازت بزرگ‌ترم. تو نمی‌فهمی. پس حرف نزن.

می‌گیری حرفمو؟ همه در کلیات، مشترکن. همه می‌گن آزادی خوبه. فرهنگ خوبه. آرامش خوبه. دوستی خوبه. فلان خوبه.
اما، اینا تا وقتی خوبه که کوچک‌ترین -تأکید می‌کنم، کوچک‌ترین- خدشه‌ای به عقاید یا سود مالی یا هر کوفت و زهر مارشون وارد نکرده باشه.
آره، زندگی، از سر تا تهش، امتحانه. هر حرفی بزنی، نمی‌میری مگر این که امتحان‌شو پس بدی. حواست باشه پیش خدا، یا خودت، یا دیگرانی که کور نیستن، شرمنده نشی.

حروم؟

سه شنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۸، ۰۷:۳۷ ب.ظ

کتابا واقعاً گرونن...
الان فقط اگه بخوام تست‌های شهریور ۹۸ (ماژور + مینور) رو بخرم، می‌شه حدود ۳۰۰ و خورده ای.
و اگه بخوام تست‌های اسفند ۹۷ رو بخرم (ماژور + مینور) جمعاً می‌شه ۲۰۰ و خورده‌ای.

و اگه بخوام هر چهار کتاب رو کپی بخرم، جمعاً شاید بشه ۲۰۰ تومن، بلکه کمتر. تازه با فنر...
از طرفی، من واقعاً پول ندارم.
از طرف دیگه، دلمم نمی‌خواد حروم‌خور باشم... این کتابا واضحاً زحمت زیادی کشیده شده واسشون.

نمی‌دونم چیکار کنم... من که کپی‌شو سفارش دادم ولی تهِ دلم خیلی حس بدی دارم... ایشالاً بعداً، اگه پولی دستم رسید، کتابا رو اورجینال می‌خرم... هعی...

...

سه شنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۸، ۰۲:۴۸ ب.ظ

- همیشه، هرچقدر جلوتر بری، زندگی سخت‌تر می‌شه... تا وقتی این حقیقت رو واقعاً قبول نکنی، نمی‌تونی واسش چاره‌ای هم بیاندیشی. چاره چیه؟ به طور کلی: قوی‌تر شدن. هیچ راه دیگه‌ای نداره...

- امروز موقع برگشتن، دوتا گربه بالا درخت داشتن دعوا می‌کردن. کل خیابون وایساده بودن نگاه می‌کردن :)) حتی تو فست‌فودی روبرو هم همه با دهن باز زل زده بودن به درخت.
تا این که بالاخره دعوا یهو خیلی شدید شد، یکی‌شون محکم زد تو سر اون یکی، و اون بدبخت از بالا پرت شد پایین... و همه ملت خندیدن و راحت شدن برگشتن سر کارشون...

اتلاف عمر

شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۸، ۰۵:۳۸ ب.ظ

خیلی دیر فهمیدم که باید با زور با خودم رفتار کنم.
دیگه بسته‌ی اینترنت نخریدم واسه گوشیم.
اینستا رو هم دی‌اکتیو کردم.
کلش رویال هم که از قبل پاک شده بود...
و الان اوضاعم بهتره.
باید توییتر رو هم پاک کنم...

- همچنان تلگرامِ لعنتی رو نمی‌شه پاک کرد...
- همه فکر می‌کنن من خیلی درس‌خونم. یه برنامه‌ای رو گوشیم نصب کردم که نشون می‌ده در شبانه روز چند ساعت صفحه گوشیم روشن بوده. حدس می‌زنین چند ساعت؟ ۸ ساعت! حداقل ۸ ساعت! هر روز هم همینه. روز تعطیل که حتی بیشترم می‌شه. اینو نشون ملت دادم و برق از سرشون پرید :) شمام اگه خواستین نصب کنین: Stay Focused