وقتی مورد تحسین قرار میگیرم، عملکردم توی اون موضوع افت میکنه. نمیدونم چرا. واسه همینم همیشه از این که تحسین بشم خجالت کشیدم... یعنی تا وقتی که چراغ خاموش کارمو انجام میدم، عالی از آب در میاد...
نمیدونم مشکل از کجاس...
مثلاً یه زمانی متنای طولانی مینوشتم... بعد چند نفر اومدن گفتن بهبه و چهچه... اتفاقاً دوستای خوبی هم شدیم... ولی دیگه از اون به بعد، حسِ نوشتن نیومد که نیومد...
جالبه بدونین خیلی از مریضیا توی خانوما شایعتره و خب باهاش کنار میان و حالشونم خوب میشه ولی اگه یه آقا اون مریضی رو بگیره رسماً دهنش سرویسه. مثلا MS. یا خیلی از بیماریهای روماتولوژیک...
هوم... شایدم جالب نباشه که بدونین...
یه نکته بیاهمیت به ذهنم رسید. ما چرا توی املاهامون وقتی یه کلمه رو بلد نبودیم، اصرار داشتیم که بنویسیمش؟ خب واضحه که وقتی بلد نباشی، اشتباه مینویسی نمره کم میشه.
در حالی که، میتونستیم خیلی راحت اون کلمه رو جا بندازیم. اصلاً ننویسیم. معلم هم قطعاً نمیفهمه.
حالا شاید شماها این کارو کرده باشین... :) نمیدونم... ولی من که خیلی بَبو بودم. اه. الان دوزاریم افتاده...