یک رزیدنت...

در مسیر...

طبقه بندی موضوعی

همایون، در این دریا...

سه شنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۱، ۰۱:۳۹ ق.ظ

قفلی زدم روی آهنگ همایون شجریان... یه ورژن کلاسیک داره (که زیاد باب سلیقه من نیست)، و یه ورژن با تنظیم مدرن‌تر که ظاهراً مال فیلمی به اسم آرایش غلیظه...

«که خوردم از دهان بندی در این دریا کفی افیون...»

هم اصلش قشنگه، هم ریمیکسش...

 

+بعد از مدت‌ها سلام... :) باید سر فرصت همه‌ی اون چه که این مدت بهم گذشت و نگذشت رو تعریف کنم واستون...

...

سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۲۲ ب.ظ
گاهی، ذاتِ «جنگیدن برای داشتنِ چیزی»، به معنی «التماس برای داشتنِ آن چیز» است. شاید به همین دلیل، گاهی نمی‌جنگم که التماسِ داشتنش را نکرده باشم. بلکه، شاید حتی پا را فراتر بگذارم و همان نصفه‌نیمه چیزی که دارم را هم بدهم، که اعلامِ «بی‌نیازی مطلق» کرده باشم.

اگر دوستانم از مدتی قبل فلان جا قراری گذاشته باشند و مرا لحظه‌ی آخر دعوت کنند، قطعاً نمی‌روم.
اگر تا به حال کسی مرا برای تولدم سوپرایز نکرده، دیگر تا آخر عمرم جوری رفتار می‌کنم که حتی نتوانند این کار را بکنند.
و یا اگر گاهی دیده نمی‌شوم، ترجیح می‌دهم خودم را پنهان‌تر کنم که اصلاً دیده نشوم.

هنگام احساس تنهایی، حتی اگر آب فقط یک وجب از سرم گذشته باشد، برای بالا آمدن دست و پا نمی‌زنم. یک‌راست به کفِ آب می‌روم و همان‌جا می‌نشینم. یک‌جور عادت به «آن‌چنان را آن‌چنان‌تر کردن». علتش را نمی‌دانم. اهمیتش را هم.

...

شنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۹، ۰۵:۳۸ ب.ظ
«سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش...»
اینو توی راند بهداشت، خانم عرب بهم گفت...
کمتر از یک‌سال می‌گذره از اون روز، و من می‌بینم که تمام تلاش‌هام برای پایان‌نامه، داره به بن‌بست می‌خوره. این همه رفت و آمد، استرس، پیگیری، زنگ، برو، بیا، بنویس، بپرس، انجام بده، تهش هیچی... هیچی...
و این در حالیه که من کارامو قبل از خیلیا شروع کردم... ولی اونایی که دقیقه‌ی ۹۰ شروع کردن، الان کارشون بیشتر روی غلطکه...
«سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش...»

خدایا، همچنان اینو می‌گم، که کسیو جز تو ندارم...
خودت کارامو راه بنداز...

اطفال

پنجشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ۰۴:۰۹ ب.ظ
خیلی وقته ننوشتم... خیلی وقته نخوندمتون... بابت دومی، ببخشید.
حرف زیادی هم ندارم که بزنم... :)
الان هم کشیک اطفالم...
واسه کشیکای اطفال کرونا داوطلب شدم...
کی گفته بچه‌ها نمی‌گیرن؟ کی گفته بدحال نمی‌شن؟
...
اطفال، جوریه که الان یه بچه‌ای رو می‌بینی و با خنده‌هاش و قیافه‌ش و ادا اطوارش ذوق می‌کنی، و نیم ساعت بعد، بچه‌ی بدحالی رو می‌بینی که نقص ژنتیکی داره و پدر و مادرشو سال‌ها رنج داده و پیرشون کرده...
بچه‌هایی که سال‌هاست دیالیزی ان...
بچه‌هایی که نقص آنزیمی دارن و بیماریای متابولیک دارن...
بچه‌هایی که CF ان و همیشه در حال تجربه‌ی یه جور خفگی مزمن‌ان... حتی الان که ۲۰ سالشون شده...
بچه‌هایی که از وقتی خودشونو شناختن، بیمارستانو هم شناختن... همیشه مریضی، همیشه درد، همیشه رنج، همیشه خوابیدن تو بیمارستان، همش از سی‌تی‌اسکن به سالن دیالیز، از دیالیز به بخش، از بخش موقتاً به خونه و در عرض کمتر از یک هفته دوباره تب و بی‌حالی و استفراغ و دوباره بستری با یه عفونتی که حالا آنتی‌بیوتیکای قبلی هم روش جواب نمی‌دن... نمی‌دونم از کدوم‌شون بگم...
و بدتر از اون، پدر و مادرا...
رنجی که می‌کشن، و اعصاب‌خردی‌ای که تحمل می‌کنن، وصف‌ناپذیره... مامانی که اینقدر کم‌طاقت شده که وقتی می‌خوان رگ بچه‌شو بگیرن، گوله گوله اشک می‌ریزه و وقتی هم بچه‌ش از درد جیغ می‌زنه، سرِ بچش داد می‌زنه که ساکت شو... خب، حق داره مادر... مستأصله... اسیر شده... نمی‌دونه غم و رنجشو سر کی خالی کنه... وقتی قیافه‌شو ببینی، انگار مادربزرگ بچه‌ست... مادری که با هزار امید و آرزو ازدواج کرده و بچه‌دار شده و یهو می‌بینه بچه‌ش فلان بیماری ژنتیکی نادر رو داره... در حالی که نه خونواده‌ی خودش، نه خونواده‌ی شوهرش، هیچ کدوم سابقه‌ی این بیماری رو ندارن... فامیل هم نیستن... آدم دیگه باید چیکار کنه؟ چیکار کنه که بچه‌ش از این نقصا نداشته باشه؟
راستش، می‌ترسم... وقتی اینا رو می‌بینم، خیلی می‌ترسم... به خدا می‌گم خدایا من دستم به هیچ جا بند نیست... هر بلایی می‌خوای سرم بیار، ولی بچه‌ی مریض و بدحال نذار تو کاسه‌م...
خدایا... هوای همه رو داشته باش...
هوای منم داشته باش...
اگرم می‌خوای امتحانم کنی، از این امتحانای سخت نکن... خواهش...
همین...

...

پنجشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۵۶ ب.ظ

«دنبال یک کشیش می‌گردم که پیشش اعتراف کنم...»
حتی قبل از این که جمله رو کامل بنویسم، از چرتی که گفتم پشیمون شدم. دوست ندارم پیش یه آدم دیگه اعتراف کنم. دوست دارم پیش خدا اعتراف کنم. اما بازم از همین حرف پشیمون شدم. مگه خدا از قبل آگاه نیست؟ چیو اعتراف کنم؟
بذار اسمشو نذارم اعتراف.
شاید درددل بهتر باشه... یا شایدم ابراز معذرت‌خواهی بابت خیلی چیزا...
البته به هر حال، این چیزا دوایی نمی‌شه واسه ما... من هرچقدرم واسه خدا حرف بزنم و نق بزنم و گریه و زاری کنم و تو سر خودم بزنم و ازش x رو بخوام و بهش بگم منو دچار y نکن، اون همچنان ساکت نشسته و هیچی نمی‌گه... حتی نمی‌دونم شنیده یا نه، یا آیا مهمه واسش یا نه، یا اصن منو هنوز دوست داره یا نه، یا آیا دلش می‌خواد هوامو داشته باشه یا نه؟ هیچی... هیچی... سکوت محض...

و منی که توی دلم رخت می‌شورن...

فاصله

دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۳۵ ب.ظ
فاصله گرفتن، تقریباً همیشه کلیات را نمایان‌تر می‌کند و تصویر صحیح‌تری را به ما نشان می‌دهد.
خواه فاصله گرفتن از یک جاده، و خیره شدن به حرکات آن جاده از ارتفاع بالا... که اسمش می‌شود نقشه؛
خواه فاصله گرفتن از آدم‌ها و مشاهده‌ی حرکتشان از دور، که آن هم... شاید می‌شود نوعی نقشه. نقشه‌ای برای خواندنِ احوالات آدم‌ها.

نزدیک‌بین نباشیم. نزدیک‌بینی، فریب‌دهنده‌ست... بسیار فریب‌دهنده...

...

جمعه, ۲۰ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۱۱ ب.ظ

نویسنده‌ها از کجا الهام می‌گیرن؟
مثلاً ویکتور هوگو، موقع نوشتن بی‌نوایان، چطور به ذهنش می‌رسید این شخصیتا رو خلق کنه و این‌طوری به هم ربطشون بده؟ چطوری روابط منطقی برقرار می‌کنه بین اونا؟ از کجا می‌فهمه کدوم واکنش برای کدوم شخصیت مناسب‌تره؟ یا باید همه‌ی اون شخصیتا رو توی زندگیش تجربه کرده باشه، یا باید نابغه بوده باشه...

روابط اشتباه

پنجشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۹، ۰۴:۲۴ ب.ظ

طی یکی دو سال گذشته، گاهی کاسه‌ی صبرم به سر اومده و بعضیا رو از زندگیم گذاشتم کنار؛ به طور ناگهانی، و انفجاری و انتحاری.
امروز یکی دوتاشون توی سلف از کنارم رد شدن. سلام سردی کردیم.
آیا ناراحتم؟ آره... از این که اگه این‌طور نمی‌شد چقدر بهتر بود... به هر حال، خاطرات خوبی هم داریم با هم...
آیا پشیمونم؟ نه...
یعنی اولش فکر کردم کار اشتباهی کردم؛ که شاید اگه از کوره در نمی‌رفتم، هنوز دوست بودیم. ولی زود مچ خودمو گرفتم. یادم اومد که قبلنا بارها از دستشون ناراحت شده بودم و تحمل کرده بودم. از کاراشون، رفتاراشون، حرفاشون، اخلاقاشون...
یعنی در نهایت، یه عامل آزاردهنده رو گذاشتم کنار... آره، در نگاه اول به قیمت تنهاتر شدن این کارو کردم، ولی واقعاً تنها شدم؟ قبلش تنها نبودم؟ آیا اگه سکوت می‌کردم، اسمش باج دادن نبود؟
شاید حتی باید به خودم افتخار کنم... نمی‌دونم...
بگذریم... به هر حال، ته دلم، غصه دارم... نگاه سرد ناراحتم می‌کنه...
می‌تونستن واسم دوستای خوبی باشن و منم دوست خوبی واسه اونا... اگر کمی صبر و احترام به دیگران رو چاشنی زندگی‌شون می‌کردن، توی زندگی شخصیم دخالت نمی‌کردن، زود عصبانی نمی‌شدن، و مشکلاتشونو با مذاکره حل می‌کردن...

کتاب‌خونه

چهارشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۴۵ ب.ظ

- هر چند روز یه بار خبر میاد یکی دوتا از بچه‌هامون کرونا گرفتن.
- بعد از ساعت‌ها مطالعه روی یکی از میزای کتاب‌خونه، یکی اومد گفت دیروز فلانی که مامانش PCR مثبت شده اینجا نشسته بوده :/
- از کرونا بگذریم، تو این کتاب‌خونه یه مزاحمِ ترم پایینی پیدا کردم. طرف فهمیده یه ساله تو بورسم. هر بار میاد آویزون می‌شه که سهم چی داری چی نداری. حتی می‌خوام پا شم برم چایی بریزم هم می‌پره میاد دنبالم. هر بار میام کتاب‌خونه، دورترین صندلی نسبت به ایشونو انتخاب می‌کنم و بعد از یکی دو ساعت می‌بینم مهاجرت کرده به نزدیکی من. از لحن حرف زدنش و ادا اطوارش متنفرم. با عشوه و ادا حرف می‌زنه.
- تو راه رفت و برگشت، کتاب صوتی گوش می‌دم. الان دارم بی‌نوایان از ویکتور هوگو رو گوش می‌دم. وسطاشم. کِی می‌تونستم وقت اضافه پیدا کنم رمان بخونم؟ وقتای مرده رو جدی بگیرید...

داروینیسم معکوس

سه شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۱۰ ق.ظ
✏️وقت هایی هست که #داروین اشتباه میکند✏️

🔸اساسا احوال دنیا جوری است که هر چه بیشتر در موردش می خوانید و فکر میکنید می بینید چه قدر چیزها هست که در موردش نمی دانید! این موضوع سر منشا نوعی #داروینیسم_معکوس در جوامع بشری است.

🔸موضوع از جایی شروع می شود که جویندگان حقیقت به سبب پی بردن تدریجیشان به بی ته بودن چاه نادانسته ها و ابهاماتشان از زیاد سخن گفتن دوری می جویند. طبیعی هم هست، خردمند کسی است که کمتر یاوه می گوید.

🔸ترک میدان از طرف دانایان خاموش اما موجب خالی شدن میدان نمی شود و این یاوه گویان اند که میدان را پر میکنند. آن ها کمتر چیزی می دانند، اما به ظواهر کار توجه ویژه ای دارند. صدایشان بلند است و جملاتشان سرشار از قید ها و فعل های قطعیت بخش. آن ها اگرچه زیاد نگشته اند، اما معتقدند همه ی حقیقت را در خُرجینشان دارند.

🔸دیگر سو مردم اند که عموما به دنبال کسانی هستند که بیشتر دیده می شوند و همیشه چیزی برای گفتن دارند. مردم از کسی که عادت به "نمی دانم گفتن های خالصانه" دارد پیروی نمی کنند، آن ها به دنبال پاسخ ها و راه های قطعی اند.

🔺حاصل خاموشی دانایان، پرگویی نادانان و انتخاب پرگویان به عنوان الگوها و سلبریتی های جامعه می شود داروینیسم معکوس. در جامعه کسی باقی می ماند و تبدیل به یک الگو میشود که پر سر و صداتر است، و نه شایسته تر.

📌📌 داروینیسم معکوس توضیح میدهد که جامعه چگونه شایستگانش را به حاشیه می راند و فراموش میکند و در مقابل چگونه بی مقدارانش را ارج می نهد و بر صدر اخبار و شبکه های اجتماعیش می نشاند.

نویسنده: علی آقا، پسرِ پخته‌ی ترم بالایی‌مون...