یک رزیدنت...

در مسیر...

طبقه بندی موضوعی

...

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۹، ۱۲:۵۲ ب.ظ
یکی از سخت‌ترین کارای دنیا اینه که بین کار لذت‌بخش و کار درست، کار درست رو انتخاب کنی...
شاید بیخود نیست که بهش می‌گن جهاد اکبر...

...

سه شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۳۳ ب.ظ
گاهی به این فکر می‌کنم که کاش کسی بود که باهاش درد دل کنم،
بعد دوباره به این فکر می‌کنم که خب تهش که چی؟ چه سودی داره؟ حالا گیرم چند لحظه آروم شم. بعدش چی؟

...

سه شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۹، ۰۹:۵۹ ب.ظ
قایم موشک بازی توی روابط، چیز ناپسندیه...
یا بهتر بگم «بازی در اوردن» تو روابط، چیز ناپسندیه...
می‌دونم خیلی وقتا ناخودآگاهه، یا حتی گاهی آدم مجبور می‌شه به بعضی کارا، ولی این باعث نمی‌شه که از زشتیش کم بشه...

استوری

دوشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۹، ۰۸:۰۳ ب.ظ
استوری می‌ذاری، و یه رأی‌گیری ساده می‌ذاری توش...
آیا این فیلم رو دیدید؟
کافیه انگشت مبارک رو بزنن روی آره، یا روی نه...
ولی همین یه کار ساده رم انجام نمی‌دن...
از بین ۲۲۰ نفری که تا الان استوری رو دیدن، فقط حدود ۲۰ نفر رأی دادن...
انگار اهمیت آدم واسه بقیه‌شون حتی در حد فشردن انگشت هم نیست...
چقدر بد...
چقدر تنهاییم...

بهرام

يكشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۹، ۰۸:۵۵ ب.ظ
کاش یکی که خودش تو کارِ رَپ ئه، یا به طور حرفه‌ای دنبالش می‌کنه، میومد ماجرای بهرام رو از اول تا حالا واسم می‌گفت... این که کیه؟ چیه؟ طرز تفکرش چیه؟ چی می‌خواد بگه؟

...

جمعه, ۸ فروردين ۱۳۹۹، ۰۵:۲۹ ب.ظ
دیدم به جایی نمی‌تونم پناه ببرم جز خودش...
دیدم اتفاقاً نماز ظهرمم نخوندم...
رفتم جانماز پهن کردم و توی نماز هم خودمو کنترل کردم. وقتی سلام دادم، رفتم سجده و بغضم ترکید. تا تونستم گریه کردم.
بعدشم پا شدم، رفتم سوار دوچرخه شدم، رفتم در خونه‌ی حمید، کارت اینترنی و مُهر جدیدمونو گرفتم و اومدم. با خنده و خوش‌رویی. آره، هیچ اتفاقی نیوفتاده... من همون همیشگی‌ام... همونم منتها چیزایی بین نورونای مغزم می‌گذره که نه می‌تونم و نه می‌خوام به کسی بگم و نه اصلاً کسیو دارم که بهش بگم. خیلی هم عالی.

خواب...

جمعه, ۸ فروردين ۱۳۹۹، ۰۴:۳۸ ب.ظ
‏وقتی خیلی خیلی خیلی ناراحتم، پناه می‌برم به خواب...
وقتی بیدار می‌شم، تا چند ساعت خوبم، و دوباره حالم بد می‌شه و دوباره خواب...
این خواب خیلی باید تکرار شه تا کم‌کم اون غم عادی شه..‌.
نیاد روزی که از شدت ناراحتی نتونم بخوابم...

...

جمعه, ۸ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۰۷ ق.ظ
یادمه تو راهنمایی، یه دفعه می‌خواستن لقب زشت‌ترین چهره‌ی کلاسو به اسم من بزنن...
و چند وقت پیش، یه نفر توی یه جمعی بهم گفت تو چهره‌ت خیلی فوتوژنیکه... تو عکسات خوب میوفتی... :))

حالا تهش من زشتم یا خوبم؟ کسی که بخواد بر اساس نظرات آدما -که این‌قدر در مکان و زمان مختلف با هم فرق دارن- زندگی کنه، ول معطله...

...

چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۹، ۰۲:۳۹ ق.ظ
خدا، پسرخاله‌ی کسی نیست...
خدا، نقشه می‌ریزه... خدا، صحنه‌ی تئاتر رو اون‌طور که دلش بخواد می‌چینه؛ و تو بازیگری...
خدا پسرخاله‌ی کسی نیست... قولِ خوشبختی و شادی به کسی نداده... به کسی نگفته که چه نقشه‌ای داره... قرار نیست همه‌ی دعاهاتو برآورده کنه...
خدا پسرخاله‌ی کسی نیست... :) خدا ممکنه یه نفرو توی رحمِ مادرش به کام مرگ بفرسته... ممکنه یه نفرو با انواع بیماری‌های مادرزادی به دنیا بیاره، ممکنه در بچگی محتاجش کنه به دیالیز، یا ممکنه صحیح و سالم نگهش داره و ازش مراقبت کنه تا پیری... ممکنه اونو توی کاخ بنشونه، یا ممکنه روزی‌شو توی آشغالای کنار خیابون بذاره...
خدا پسرخاله‌ی کسی نیست... اگر همیشه به لطف و محبتش امید داریم، نباید چشم‌مونو روی کاراییش که اشک‌مونو در میارن ببندیم...

خدایا، می‌دونم پسرخاله‌ی من نیستی؛ اما منو ببخش بابت همه‌چی... من بجز تو، کسیو ندارم که صداش کنم... دیگه نمی‌دونم چی بگم... خود دانی... هوامو داشته باش... همین...

...

چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۹، ۱۲:۵۸ ق.ظ
سوال تکراری:
ارزش خودتو می‌دونی؟