یک رزیدنت...

در مسیر...

طبقه بندی موضوعی

...

جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۰۵ ب.ظ
حتماً شما هم دیدین آدمایی رو که همیشه در حال نالیدن‌اند، یا همیشه پست‌های یأس فلسفی می‌ذارن، و غیره.
اینا هرگز مشکل واقعی‌شون چیزایی نیست که دربارش با شما صحبت می‌کنن.
مثلاً اگر می‌گه دنیا بی‌رحمه، معنیش اینه که دنیا توی یه مورد خاص به شدت بی‌رحم بوده و ایشونم اصلاً تمایلی نداره که دربارش با کسی حرف بزنه.

شاید بعداً بیشتر دربارش بنویسم...

سخنی با او

جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۲۴ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

...

يكشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۲۵ ب.ظ
خدایا، به هر حال خودتم ما رو کم‌صبر آفریدی...
برنامه‌ت چیه؟ چی واسه ما تدارک دیدی؟ چرا هیچی نمی‌گی؟

...

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۱۵ ق.ظ
غم و درد و رنج و محنت، همه مستعد قتلم...
تو ببُر سر از تن من، ببَر از میانه گویی...

کودک‌آزاری

دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۵۸ ب.ظ
وقتی صحبت از کودک‌آزاری می‌شه، حد و مرز مشخصی وجود نداره. نمی‌دونیم دقیقاً کجا باید برچسب کودک‌آزاری بزنیم...

شاید، یکی از تعاریفش، این باشه که «کودک رو مجبور به کاری کرده باشیم».
خب،
حالا، مثلاً می‌گن وقتی بچه‌ها رو از سنین پایین مجبور به نماز خوندن کرده باشیم، کودک‌آزاری محسوب می‌شه.
حالا پاسخ می‌دن که خب، کسی کودک رو مجبورش نکرده‌... خیلی وقتا خود کودک به اختیار خودش دوست داره نماز بخونه...
و پاسخ می‌گیرن که: کودک که عقل و شعور درست حسابی نداره. شماها هی تبلیغ نماز رو کردین و هی واسه نماز جایزه دادین و هی جلوش نماز خوندین، و اونم بر اثر تبلیغ شما، نمازخون شده...


حالا، بذارید یه مثال دیگه بزنم.
دنیل ردکلیف، بازیگر هری پاتر، از ۱۱ سالگی شروع به بازی توی سری هری پاتر کرده. ایشون واسه سال‌های سال، طبق قرارداد اولیه، مجبور به بازی توی این سری فیلم بوده. یعنی از فیلم اول، تا فیلم آخر. یعنی حدود ۱۰-۱۲ سال، زیر ذره بین رسانه‌ها بوده و زندگیش توی منگنه بوده و حتی همه به جای این که اسمشو صدا می‌کنن، می‌گفتن: ئه، هری پاتر اونجاست! بعدها، خودش اعتراف کرده که زندگیش خیلی تحت فشار بوده...
خب، چی شده که ایشون بازیگر هری پاتر شده؟ اونم توی ۱۱ سالگی؟ معلومه... پدر و مادرش تشویقش کردن... اونا شرایط رو آماده کردن، واسه تست بازیگری بردنش، تشویقش کردن و غیره.
آیا این مصداق واضح کودک‌آزاری نیست؟
فرقِ کسی که پسر ۱۱ ساله‌شو وارد یه قرارداد طولانی‌مدتِ بازیگری می‌کنه، با کسی که دخترشو وارد یه ازدواج در سنین پایین می‌کنه چیه؟
یا مثلاً بابای آرات... یا گرتا تونبرگ... یا اون بچه‌هه، طباطبایی، که قبل از دبستان حافظ قرآن شده بود... اوووه...
هرچی مثال بزنم تموم نمی‌شه...


خب، پس چیکار کنیم که کودک‌آزاری محسوب نشه؟
هیچی! شما روی هرچی دست بذاری، با همین استدلال، کودک‌آزاری محسوب می‌شه.
چون به هر حال، پدر و مادر تا وقتی که بچه نتونه تصمیم بگیره، باید واسش تصمیم بگیرن و سعی می‌کنن تصمیمی بگیرند که به صلاحش باشه. یکی بچه‌شو تشویق به نماز و روزه می‌کنه، یکی هم می‌بردش سر صحنه‌های پر استرس بازیگری.

بنابراین، می‌خوام بگم که هیچ تعریف مشخصی از کودک‌آزاری وجود نداره و همه‌چی سلیقه‌ایه.

اگه بچه‌تو مجبور به انجام یه کاری بکنی، ممکنه بعداً بگه تو منو آزار دادی و لعنت به تو. من هرگز دلم نمی‌خواست پیانیست بشم. من هرگز نمی‌خواستم شناگر بشم، بازیگر بشم، حافظ قرآن بشم، شکم سیکس‌پک داشته باشم، توی چشم باشم، سلبریتی باشم و زندگی آنورمال داشته باشم...

و اگه بچه‌تو مجبور به هیچ کاری نکنی، ممکنه بعداً بگه تو چرا وقتی بچه بودم هیچ کاری یادم ندادی؟ چرا هیچ هنری یاد نگرفتم؟ چرا هیچی بلد نیستم؟ چرا هیچ‌کار نکردم؟ چرا اسم منو تو کلاس پیانو ننوشتی؟ چرا شنا بلد نیستم؟ چرا همکلاسیم بلده بازیگری کنه ولی من نه؟ چرا دوستم معروفه ولی من نه؟ و الی آخر.

چاره چیه؟ نمی‌دونم.
من خودم تصمیم دارم به بچه‌م همه جور هنری یاد بدم، منتها خط قرمزم اینه که بیوفته توی مسیر «سلبریتی شدن و معروف بودن». خط قرمزم اینه که «اون هنر یا تفریح تبدیل بشه به برچسبی که بچه‌مو با اون بشناسن».
باید واسه بچه، شرایطی رو فراهم کرد که مثل گنجشک، به هزار چیز نوک بزنه و طعم همه رو بچشه...
و بعداً، اگه عمری بود و دلش خواست، بره دنبال هر کدوم که دوست داشت... کاملاً آزادانه، و بدونِ تبلیغات وسیع از سمت من و همسرم.
شاید تنها راهش همین باشه... شاید...

گرگ

يكشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۱۱ ب.ظ
داستان کوتاه «گرگ»، از هوشنگ گلشیری رو خوندم...

۱) موضوع کتاب، به نظر من، درباره‌ی خیانت بود. بی‌توجهیِ دکتر به زنش، تنها بودنِ زن، و گرگی (شما بخونید مردی فرصت‌طلب و خطاکار) که همیشه این‌طور مواقع سروکله‌ش پیدا می‌شه. گرگی که گرگه اما در نظر خیلیا به شکل «سگ بی‌آزار» دیده می‌شه (پایان نامفهوم و ناگهانی داستان هم به همین خاطره که شاید نویسنده می‌خواد بگه هنوزم کسی باورش نشده اون گرگ بوده)... و در نهایت، زنی که خانواده‌ش و زندگیش و خودش به خاطر اون گرگ نابود می‌شه... جوری که انگار هرگز نبوده...
۲) جمله‌بندی‌ها، اشارات و ضمیرهای به کار رفته توی داستان، خیلی گنگ و پراکنده‌ و نامفهومه... هر پاراگراف، پر از دست‌اندازهای ریز و درشته... به قول خیلی از دوستان، انگار حتی یک بار هم ویرایش نشده.

در کل، اگه این ایرادات رو در نظر نگیریم، برای یک‌بار خوندن خوب بود... اما برای همه پیشنهادش نمی‌کنم...

...

يكشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۵۰ ب.ظ
خدایا، همه‌ی ما رو ببخش...
منم ببخش...

...

سه شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۳۷ ب.ظ
یاد یه بازی کامپیوتری از زمان بچگیام افتادم...
رفتم به هر زور و ضربی بود تو گوگل پیداش کردم... طبیعتاً اسمشم نمی‌دونستم... فقط با توصیف کردن و اینا بهش رسیدم...
نصبش کردم...

و حس دلتنگی عظیمی رو قلبم نشست... دارم می‌میرم... تک‌تک لحظات بچگیام اومد جلو چشمم...
انگار اون موقه‌ها هیچ غمی نبود... همیشه شادی بود و نور بود و خنده...

...

شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۴۵ ب.ظ
شاید کم‌کم در حال پزشک شدن باشم،
ولی یه قسمتی از روحم پیش «نویسندگی» و در آرزوی نوشتن جا مونده...

...

جمعه, ۹ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۲۰ ب.ظ
خدایا...
هوامو داشته باش...