یک رزیدنت...

در مسیر...

طبقه بندی موضوعی

...

سه شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۳۷ ب.ظ
یاد یه بازی کامپیوتری از زمان بچگیام افتادم...
رفتم به هر زور و ضربی بود تو گوگل پیداش کردم... طبیعتاً اسمشم نمی‌دونستم... فقط با توصیف کردن و اینا بهش رسیدم...
نصبش کردم...

و حس دلتنگی عظیمی رو قلبم نشست... دارم می‌میرم... تک‌تک لحظات بچگیام اومد جلو چشمم...
انگار اون موقه‌ها هیچ غمی نبود... همیشه شادی بود و نور بود و خنده...
  • ۹۹/۰۳/۱۳

نظرات  (۲)

دقیقا

منم هربار که رفتم سراغ کارتون ها یا بازی های بچگیم که خیلیییی دوستشون داشتم اینجوری بودم که:  --_-- عه این کجاش جذاب بوده من انقدر دوست داشتم و به این نتیجه رسیدم که الان واسم جالب نیس و دیگه نرم سراغشون که خرابشون نکنم.

ولی حسش باحاله حتی بعضی وقتا فکرایی که اون موقع ها تو سرم بود یا حرفای اطرافیان که موقع بازی کردنش به گوشم میخوردم، یادم میاد. کلا مرور خاطرات بچگی لذت بخشه‌.‌‌‌..

پاسخ:
اوهوم...
یکی دوسال پیش هم رفتم عصر یخبندان رو ببینم... حالم بهم خورد... :))
آره... باید بذاریم همون‌جوری خوب بمونن.‌..

خب بازیشم کردی؟

هنوزم بازیه به نظرت باحال بود؟

پاسخ:
با غرور، جوری که «هه، من که پیرِ این بازی‌ام» گذاشتمش روی سخت‌ترین حالت... و نصفِ مرحله به زور رفتم جلو :)) و بیخیالش شدم...
نه، خودِ بازی به جذابیت گذشته نیس... بیشتر حسی که بهم می‌ده جذابه...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">