یک رزیدنت...

در مسیر...

طبقه بندی موضوعی

شماره ۲۷

شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۱۳ ب.ظ

جالبه که هرجور خودت با خودت رفتار کنی بقیه هم همون‌جور باهات رفتار می‌کنن.

و هر طور با خونواده‌ت رفتار کنی، بقیه هم همون‌طور با خونوادت رفتار می‌کنن.

شماره ۲۶

شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۸، ۰۵:۴۵ ب.ظ

فکر می‌کنم یکی از مؤلفه‌های سعادت شخصی، اینه که اون فرد احساس نکنه که حرفا شو باید جایی برای غریبه‌ها بنویسه. یعنی روی صورتش نقابی برای آشناها نزده باشه. یعنی ... هیچی.

شماره ۲۵

جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۳۱ ب.ظ

من، روی مسائل جنسی حساسم. وقتی حرفش می‌شه، گوشم تیز می‌شه.

من، انسانم. انسان، نسبت به چیزی که ازش منع شده، حریص‌تره.

من، از این که خیلِ کثیری از کسایی که کوچیک‌تر از منن رابطه‌ی جنسی رو تجربه کردن و عشق و حال می‌کنن، ناراحتم. بخشیش به خاطر این که خودم تا حالا انجام ندادم، و بخشیش به خاطر این که بی‌قید و بندی رو ظلم به همسران آینده‌شون می‌دونم (که خودمم ممکنه قربانی باشم).

گاهی، حس می‌کنم از همه چی متنفرم. از خودم، از دور و بریام، از مردم، از شهرم، از کشورم.

کثافت

جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۲۶ ب.ظ

میزان کثافت توی شهر زیاده. اگه با یه متخصص زنان صحبت کنی، و از آمار مراجعات دخترای جوون واسه سقط بپرسی، متوجه حرفم می‌شی.

جالبه که، فرهنگ استفاده از جلوگیری هم ندارن...

تولد

جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۹۸، ۰۸:۲۱ ب.ظ
تا حالا پیش نیومده که واسم تولد سوپرایزی بگیرن...
تولد معمولی هم، آخرین بار، توی دبستان بوده... کلاً تنها تولدی که واسم گرفتن همین بوده...

خیال‌بافی

جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۹۸، ۰۴:۵۳ ب.ظ

گاهی وارد دنیای دیگه‌ای می‌شم... خیال‌بافی می‌کنم؛ برای موقعیت‌هایی که دوست داشتم توشون حضور داشته باشم ولی ندارم.

مثلاً، به این فکر می‌کنم که دارم فلان آهنگ رو که خیلی هم دوستش دارم، با پیانو می‌زنم... در حضور جمعیت... یا در حضور کسی که دوستش دارم...

ولی، نه پیانو بلدم بزنم، نه اونی که دوستش دارم کنارمه...

نمی‌دونم... این خیال‌بافیا طبیعیه یعنی؟ از بچگی بوده... احتمالاً بعد از این‌همه سال، تو مغزم نهادینه شده... و تا آخر عمرمم باقی بمونه...

شماره ۲۱

جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۹۸، ۰۴:۲۳ ب.ظ

دسیسه‌های تو... می‌بینی؟

وریدِ پاکِ امیرم من، که تدارکِ حمّام است...

چه حکمتی‌ست در این مُردن؟ در عاشقانه‌ترین مُردن،

و مغز را به فضا بردن،

و گریه را به خَلا بردن؟

(بعداً باید درباره این شعر یه چیزایی بنویسم.)

معتاد

جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۲۴ ب.ظ
این که معتاد باشم به کامنت و نظر دیگران، چیز بدیه...

شماره ۱۹

جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۳۴ ق.ظ
شاید اصلاً ۹۹٪ حرفایی که این‌جا می‌زنم، به خاطر اینه که اون بیرون گوش شنوایی ندارم...

شماره ۱۸

جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۲۹ ق.ظ

ببینم، وقتی دل پر از اندوه می‌شه، چیکار باید کرد تا خوب شه؟

 

(می‌دونم... سوالم همون‌قدر مسخره‌ست که مثلاً بپرسم وقتی آدم مریض می‌شه، چیکار باید کرد تا خوب شه؟)