یک رزیدنت...

در مسیر...

طبقه بندی موضوعی

م.چ

جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۹۸، ۰۲:۰۲ ق.ظ

بتاز، گلّه‌ی اکسیژن...
و راهِ مال‌رویی، چیزی،
به سمت پنجره پیدا کن...
هوای حبس، نفس‌گیر است...
به تاخت، قفلِ مرا وا کن...بتاز، ای که پر از راهی...

شماره ۱۵

پنجشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۲۹ ب.ظ

تا وقتی خط‌خطی نکرده باشی، نمی‌تونی نقاش خوبی بشی. این یه قانونه.

شماره ۱۴

پنجشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۸، ۰۸:۰۶ ق.ظ

شرمنده باش؛ که دیروز پدر و مادرت هزارتا کاری که می‌تونستی کمک‌شون بکنی رو تنهایی انجام دادن... که تو درس بخونی.
و نخوندی.
شرمنده باش...

Loop

پنجشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۸، ۰۷:۴۴ ق.ظ
چرخه‌های معیوب، در زندگی، به راستی عامل اصلی بدبختی انسان‌ها هستند... دورِ باطل، یعنی کارهایی که انجام می‌دهیم و به نتایجی معمولاً مشخص و تکراری ختم می‌شوند و برای جبران آن نتایج، باز به همان کارها روی می‌آوریم...
مغز انسان، پیچیده‌ترین ساختار بیولوژیکی کره زمین است؛ و ضعیف‌ترین، نیز.

بد عادت

چهارشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۸، ۰۱:۴۳ ب.ظ
آره خلاصه، بد عادت شدیم...
توی وبلاگای قبلی کلی ملت کامنت می‌ذاشتن...
حتی وقتی پست نمی‌ذارم هم وبلاگمو می‌خونن...
و این باعث می‌شه که مرتب اینجا رو چک کنم واسه کامنت. در صورتی که نه کسی می‌شناسه منو، نه محتوای خاصی تولید کردم...
بدعادت شدم، و لوس.

آرمان

سه شنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۳۳ ب.ظ

درباره آرمان بنویسم.

آرمان، همکلاسیمه. پسر بسیار اتوکشیده‌ایه. خیلی رسمیه. به نظر خشک میاد. در ظاهر باادبه ولی در باطن خیلی راحت بهت توهین می‌کنه. اغلب سعی می‌کنه نظراتش مخالفِ نظرات بقیه باشه؛ یه جورایی ساختارشکن باشه. تهِ دلش، از من بدش میاد ولی در ظاهر، موقع سلام علیک، تا کمر خم می‌شه. سیاست‌مدار خوبیه. تو بازی مافیا، قوی عمل می‌کنه. ما با هم خیلی مافیا بازی کردیم. این باعث شده که بفهمم هیچ‌وقت نمی‌تونم از ظاهرش بفهمم چی تو مغزش می‌گذره؛ و همین باعث شده که هرگز نتونم بهش اعتماد کنم. گاهی پیش میاد که یهو می‌گه فلانی عجب آدم بیخودیه، یا اُمُله، یا فلانه؛ در صورتی که من حتی یک اپسیلون بیخود یودن یا اُمُل بودن تو وجود اون شخص نمی‌بینم. این باعث می‌شه که نتونم خط فکری‌شو پیشبینی کنم، و در نتیجه ممکنه همین حرفا رو پشت سر من هم بزنه... که به احتمال بسیار زیاد، زده.

در کل، مشکلی باهاش ندارم؛ جز این که می‌دونم اون با من مشکل داره. و این که می‌دونم که به علت نگاهِ بالا به پایینی که داره، بسیار بی‌ادبه. یه جور بی‌ادبیِ خاص و لفظ قلم.

سعی می‌کنم نادیده بگیرمش. برای کسی که عادت کرده به دیده شدن، احتمالاً این یکی از بدترین مجازات‌های ممکنه.

شماره ۱۰

سه شنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۸، ۰۷:۲۰ ب.ظ

آدم وقتی آمپرش بالا می‌زنه، حرف‌هایی می‌زنه که نباید، و کارهایی می‌کنه که نباید.

شماره ۹

سه شنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۸، ۰۱:۱۱ ق.ظ

یه تمایل وسوسه‌کننده و مریضی تو وجودم هست، که دوست دارم قهر کنم و تقصیرا رم بندازم گردن طرف... نمی‌دونم چرا هست... نمی‌دونم چجوری درستش کنم... هیچ حالت دیگه‌ای هم منو راضی نمی‌کنه... اگه قهر نکنم، حس می‌کنم یه ظلمی بهم شده و ساکت موندم... اگه نندازم گردن طرف، و حسِ عذاب‌وجدان رو بهش منتقل نکنم، انگار کارم ناقص بوده... گاهی این‌کار لازمه... ولی گاهی هم باید در برابرش مقاومت کنم که در برابر هر حرف و رفتاری که ناراحتم می‌کنه این کارو نکنم...

شماره ۸

سه شنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۱۴ ق.ظ

ناخودآگاه، پرتنفر می‌نویسم... اینو می‌دونم و ناراحت هم هستم بابتش. انگار مهربونی خیلی دوره... یه خیالِ شیرینه که دستم بهش نمی‌رسه.

اما، خوبه که هنوز به مهربونی فکر می‌کنم. هنوز نمُردم.

شماره ۷

دوشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۲۳ ب.ظ

از خوندنِ چیزایی که نوشتم شرمسارم، و این چیز خوبی نیست...