کنار گذاشتن
آدمایی که هر از چند گاهی اذیتم میکردن، رفتاراشون رو اعصابم بود، سرشون تو زندگی بقیه بود، اهل زرنگبازی بودن، کنارشون احساس امنیت نداشتم، و رفتاراشون همیشه به نظرم یه حالی بود رو به مرور گذاشتم کنار...
اینا یه زمانی جزو دوستای نزدیکم بودن...
یکیشون مثلاً اینقدر باهام احساس نزدیکی داشت که یه روز بهم گفت توی درایو D توی فلان پوشه، یه فایل وُرد گذاشتم که خیلی چیزا توش نوشتم و یه جورایی وصیتنامه مه و اگه یه روز مُردم، برو ورش دار و رمز لپتاپمم اینه...
یا اون یکی، از کارایی که تابستون کرده بود میگفت...
یا اون یکی...
ولی به مرور، کار به جایی رسید که انگار باید جدا میشدیم. منی که اینقدر تحملم توی نادیده گرفتن رفتارای آزاردهنده زیاده، دیگه کارد به استخونم رسید...
بعضیاشونو با دعوا گذاشتم کنار... بعضیاشونو به مرور کنار گذاشتم... بعضیاشونم در حال کنار گذاشتنم...
حس دوگانهای دارم...
دیدی این پیجای روانشناسی هی میگن آدمایی که ناراحتتون میکنن رو کنار بذارین و اینا؟ خب من این کارو کردم. ولی این همهی ماجرا نیست. هیچکس بدِ بد یا خوبِ خوب نیست.
تو وقتی یه نفرو به خاطر بدیهاش کنار میذاری، همزمان جای خوبیهاش هم خالی میمونه... درسته که بدیهاش بیشتر از خوبیاش بوده، اما نمیتونی لحظات خوبی که با هم گذروندین -هرچند محدود- رو فراموش کنی...
یعنی درسته که از بدیهاش راحت شدی، ولی جاش یه غمِ جدید میشینه...
و شاید همیشه یه حسرتی بمونه تهِ دلت؛ که میگی: کاملاً قبول دارم که کار درستی کردم، اما کاش همه چیز جورِ دیگهای بود که کار به اینجا نمیکشید...
- ۹۸/۱۲/۲۴